جدول جو
جدول جو

معنی چوبکی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

چوبکی کردن(بَ تَ)
آلودن به چوبک یا چوبک اشنان به چقان آلودن. با چوبک شستن. شستن جامه و مانندهای آن با چوبک اشنان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ تَ)
شبانی کردن. محافظت و محارست گله نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به چوپانی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
زدن با چوب. بچوب بسیار زدن. (یادداشت مؤلف). کتک زدن. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول عامه خجل و شرمسار کردن از بسیاری احسان و نیکی. نیکی کردن بجای بدی. نیکی کردن به آنکه نسبت بتو نیکی نکرده است، ’ما راچوبکاری میکنند’. (یادداشت مؤلف). به مجاز، بیش ازحد معمول و مورد انتظار از کسی پذیرائی و بکسی محبت کردن ’چوبکاری میفرمائید’ (که در هنگام تعارف ادا شود). (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تجلید کردن شود.
- چوبکاری کردن کسی را، او را بعطایا و با ملاطفت زبانی خجل و شرمنده کردن. با انعام و اکرام کسی را که انعام و اکرام وظیفه او بوده است خجل کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمیدْ/اُمْ میدْ کَ دَ)
چابکی کردن. شتافتن. عجله کردن
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ چَ / چِ شُ دَ)
فرمانبرداری کردن. اطاعت کردن. در مقامات پایین از دستورها و اوامر مافوق پیروی کردن.
- امثال:
آدم تا کوچکی نکند به بزرگی نمی رسد، برای نیل به درجۀ بزرگی و فرماندهی باید از اطاعت وفرمانبرداری شروع کرد. (امثال و حکم ج 1 ص 23)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ دَ)
چون کودکان رفتار کردن. عادت و رفتاری درخور کودکان داشتن. مناسب شأن طفولیت رفتار کردن. اخلاق و اعمالی درخور سنین کودکی داشتن و ازدستورها و اندرزهای بزرگان پیروی کردن:
در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز
کودکی کن دم مزن چون مهر داری بر زبان.
خاقانی.
، نادانی و جهالت کردن. به دستور خرد و آیین مصلحت رفتار نکردن: خداوندان حقیقی شما ماییم، کودکی نکنید و دست از جنگ بکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). گفت: آمده ام تا جالوت را بکشم. گفتند: کودکی مکن. (قصص الانبیاء ص 148)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ کَ / کِ دَ)
روباهی کردن. روباه بازی کردن. حیله به کار بردن. مکر و فسون ساختن. نیرنگ بازی کردن. رجوع به روباه بازی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
بملایمت و آهستگی پیش آمدن. (ناظم الاطباء). ملایمت کردن. نرمی کردن، رفق و مدارا کردن، تواضع و فروتنی کردن. رجوع به چربی و چربی نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ شُ دَ)
احسان کردن. انعام کردن. لطف کردن. نیکی کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوبی کسی کردن، بخوبی یاد کردن او را. (آنندراج) :
دیدم از تاب و تب عشق تو می سوزد رقیب
خوبیش کردم دعا گفتم نصیب دشمنان.
اثر (از آنندراج).
، اجمال. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تَ گُ تَ)
زودگذر بودن. زود تمام شدن:
سبکی کرد و (ماه روزه) بهنگام گذر کرد و برفت
تا نگویند فروهشته بر ما لنگر.
فرخی.
، تظاهر بخفت روح و سبک مغزی کردن
لغت نامه دهخدا
کتک زدن، بیش از حد معمول و مورد انتظار از کسی پذیرایی و محبت کردن: (چوبکاری می فرمایید) (هنگام تعارف ادا شود)
فرهنگ لغت هوشیار
معتاد کردن بگرفتن پول بچه را نباید پولکی کرد، متعاد کردن باخذ رشوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکی کردن
تصویر سبکی کردن
حرکات سبکسرانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبکاری کردن
تصویر چوبکاری کردن
((کَ دَ))
شرمنده ساختن، خجالت دادن
فرهنگ فارسی معین